جمعه 14 اردیبهشت 1403 - 03 May 2024
کد خبر: 2016
تاریخ انتشار: 1400/07/04 15:53

میلیونر زاغه‌نشین

محسن جلال‌پور- فعال اقتصادی

بعضی‌ها ارثیه خانوادگی را دست‎مایه کار خود می‌کنند، بعضی‌ها اتفاقی ثروتمند می‌شوند، بعضی‌ها درس می‌خوانند و برخی هم با تلاش زیاد به موفقیت می‌رسند. 

خدا رحمت کند «حاج اکبر نخعی‌‏پور» را. به‌معنای واقعی از کارگری و باربری به یکی از ثروتمندترین افراد خطه کرمان تبدیل شد.

مرحوم حاج اکبر در کودکی به‌معنای واقعی فقیر بود. بارها برایم تعریف کرد که تا بیست سالگی غذای درست و حسابی نخورده و در بستری گرم و نرم نخوابیده است.

داستان زندگی‌اش آدم را یاد فیلم «میلیونر زاغه‌نشین» می‌اندازد؛ پسری فقیر که در مسابقه «چه ‌کسی می‌خواهد میلیونر شود؟» شرکت می‌کند و موفق می‌شود تا مرحله پایانی پیش برود. همیشه برایم سوال بود که حاج اکبر نخعی چگونه به مرحله آخر رسید.

در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» به نقل از ایشان می‌خوانیم: « کلاس دوم دبستان را شروع کرده بودم که یک روز پدرم به مدرسه آمد. دست مرا گرفت، از سر کلاس درس بلند کرد و با خود برد. معلم‌مان هرچه فریاد زد که این بچه باهوش است، بگذار به درسش ادامه دهد، پدرم اعتنا نکرد».

۱۲ ‌ساله است که برای نخستین‌ بار همراه با پدرش به کرمان می‌رود. آن روزها رسم بود که دامداران و کشاورزان در آخرین روزهای اسفند به کرمان می‏رفتند، دام و محصولات خود را می‌‏فروختند و کالای مورد نیاز خود را می‌‏خریدند و به روستا برمی‌‏گشتند.

پیاده و با پای‌برهنه به کرمان می‌روند. یک ‌شب در «زنگی‌‏آباد» می‌خوابند و فردای آن روز با پای تاول‌زده به راه ادامه می‌دهند تا اینکه به کرمان می‌رسند. این سفر هرگز از ذهن حاج اکبر بیرون نمی‌رود و یک سال بعد در ۱۳ سالگی تصمیم می‌گیرد با اقامت در کرمان مسیر زندگی‌اش را تغییر دهد.

تنها چیزی که پای رفتن حاج اکبر را سست می‌کند، عشقی است که به یکی از دختران «بیل‌‌آباد» دارد. می‌‏ترسد اگر روستا را ترک کند، دیگر نتواند به وصال او برسد و در غیاب او دختر را به خانه مرد دیگری بفرستند. شب رفتن سوار کامیونی می‌شود که قلوه سنگ بار زده است؛ تا صبح از بیم غربت و یاد دختر، روی سنگ‌ها پنهانی می‌گرید.

در کرمان برای درست کردن «کاهگل» یک هفته آب از چاه می‌کشد تا اینکه چرخ چاه از زیر پایش در می‌رود. این اتفاق باعث می‌شود از این کار خارج شود و مسیری دیگر در پیش گیرد. گاری دستی کوچکی تهیه و در خیابان‌های شهر بار حمل می‌کند. یکی از بازاریان کرمان به‌نام «حاج محمد نمازی» با پرداخت ۲۴۰ تومان حقوق ماهانه، او را به خدمت می‌گیرد.

۱۵ سال برای ایشان کار می‌کند و فوت‌وفن‌های کسب‌وکار را از او می‌آموزد.

حاج اکبر نخعی از هیچ فرصتی برای کسب‌وکار نمی‌گذرد. کارگرانی که از روستاهای اطراف به کرمان می‌آمدند تا از طریق کار در ساختمان‌ها یا کارهای موقت امورات‌شان را بگذرانند، تعطیلات نوروز به خانه بازمی‌گشتند اما حاج اکبر در کرمان می‌ماند و خرید و فروش می‌کرد. 

نوروز یک سال که در میدان نشسته‌ بود، مردی از اهالی ماهان پیشنهاد می‌کند ۱۰ گونی سیب‏زمینی جمعا به وزن یک‌ تن را از او بخرد و در ایام تعطیل کم‌کم بفروشد. حاج اکبر ابتدا نمی‌پذیرد اما سرانجام ریسک می‌کند و در ازای ۱۰۰ تومان یک تن سیب زمینی را می‌خرد. او که حوصله خرده‌فروشی ندارد، با راهنمایی آقای برهانی مسئول «اتوبنز» کرمان، یک تن سیب‌زمینی را روانه بندرعباس می‌کند.

یک هفته بعد آقای برهانی حاج اکبر را صدا می‌زند و چکی به مبلغ هزار تومان، به او تحویل می‌دهد. چک از بندرعباس رسیده و این معنی را می‌دهد که ۱۰۰ تومان جوان قصه ما، هزار تومان شده است.

حاج اکبر سال‌ها در میدان کار می‌کند تا اینکه سرانجام کار در میدان کرمان را رها می‌کند و با ۲ میلیون تومان سرمایه به هیبت تاجر پسته در می‌آید و مدتی بعد جزو افراد سرشناس این بازار می‌شود.

خدا رحمت کند حاج اکبر نخعی را. به حجره‌اش که می‌رفتی همزمان با معامله ده‌ها تن پسته، از فروش یک گونی جو به خریدار عبوری هم نمی‌گذشت. همزمان پسته‌ات را می‌خرید، ماشین خوبی اگر داشتی، پیشنهاد خرید می‌داد؛ گونی خالی می‌فروخت؛ روغن و برنج و عسل و کشک هم در بساطش پیدا می‌شد.

پسر حاج اکبر تعریف می‌کرد که یک بار که برای عمل قلب باز در تهران بستری شده بود، تا آخرین ثانیه‌های هوشیاری، مشغول فروش یک محموله پسته بود. محموله را که فروخت، به عمل رضایت داد.

مهم‌ترین درسی که از حاج اکبر نخعی می‌شود آموخت این است که کسب‌وکار، تلاش و کوشش همیشگی می‌خواهد. مرد رنجدیده قصه ما هیچ‌گاه مسائل کاری‌اش را با احساس پیش نبرد. همواره به کارش عشق می‌ورزید و هرگز خسته و ناامید نشد.

 


کپی لینک کوتاه خبر: https://smtnews.ir/d/4pbar2