قدیمیترها بهویژه بانوان سالخوردهای که دستی در هنر بافتنی دارند، میگویند همیشه اوایل پاییز شلوغترین زمان کاموافروشیهای میدان حسنآباد تهران بود و هر وقت به این خیابان و میدان میرفتی با جمعی از خانمهای هنرمند مواجه میشدی که در حال انتخاب و خرید انواع کاموا برای بافتن شال، ژاکت، دستکش و... بودن، اما تغییر مسیر اقتصاد بر این بازار هم تاثیر گذاشته است. کافی است سری به این مغازهها بزنید تا با دیدن خلوتی کاموافروشیها نظرتان عوض شود. با گزارش میدانی خبرنگار صمت همراه باشید تا با حال و هوای این روزهای «شهر رنگ» بیشتر آشنا شوید.
یادش بهخیر قدیم مادربزرگها عینک به چشم میگذاشتند و میلهای بافتنی بهدست میگرفتند و برای نوههایشان شالگردن و کلاه میبافتند. آنهایی هم که مهارت بیشتری داشتند و بهاصطلاح خودشان دستشان تند بود، ژاکت و شلوار هم میبافتند. خلاصه همراه با سوز سرما میل و کاموا هم میآمد و بازار کاموافروشها داغ میشد. انگار این بافتنیها بهنوعی ابراز محبت به بچهها بود و شاید هم سرگرمی برای بزرگترها. بههرحال هرچه بود، بچهها این بافتنیها را دوست داشتند و با اشتیاق میپوشیدند و ذوق میکردند، اما این روزها دیگر خبری از آن شال و کلاهها نیست و فکر نمیکنم تعداد این مادربزرگها و مادرها یکدهم دوران بچگی ما باشد. برخی از آنها از درد آرتروز نمیتوانند میل بهدست بگیرند و برخی هم نور چشم ندارند و به قول خودشان «چشمشان سیاهی میرود» از آنهایی هم که شاغل هستند، دیگر توقعی نیست.
فروش و استقبال دیگر مثل گذشته نیست
بعد از پیمودن مسیری در ترافیک صبحگاهی تهران، میدان حسنآباد که خود یک بنای تاریخی از عهد قاجار بهحساب میآید، در مقابل دیدگانم ظاهر شد. شکوه تاریخی که در هویت همه میدانها وجود ندارد. با خود میگویم این میدان با ۴ گنبد زیبایش شاهد چه اتفاقاتی بوده است؟ به هر حال عرض سنگفرش شده خیابان امام خمینی (ره) یا سپه سابق را طی میکنم و بدون درنگ به نخستین کاموافروشی که میبینم وارد میشوم تا موضوع گزارش را پیگیری کنم. صاحب مغازه کوچک، مرد سالخوردهای است که میگوید: من ۲۰ سال است کاموافروشم اما تنها ۴ سال است که این مغازه را در میدان حسنآباد گرفتهام. از وی درباره میزان فروش میپرسم که میگوید: قدیمترها کاموا کم بود اما امروز تنوع، بهقدری افزایش یافته که روی فروش هم تاثیر مثبت گذاشته است. فروش امسال آنطور که باید باشد، نیست. نمیدانم مردم دیگر مثل قدیم علاقهای به بافتنی ندارند یا مشکلات و مشغله مجال این کار را نمیدهد! سری به نشانه تایید تکان میدهم، خداحافظی میکنم و از مغازهاش خارج میشوم.
اگر کسی هنرش را داشته باشد...
تنها چند متر آن طرفتر فروشگاهی دیگر قرار دارد که پیرمردی خوشرو در انتهای آن و از لابهلای چند مشتری که در حال بررسی کامواها هستند دیده میشود. درنگ نمیکنم و به سراغش میروم. او نیز به گرمی پاسخم را میدهد. اینجا محل کسب پدریاش بوده و بیش از ۳۰ سال قدمت دارد. از وی میپرسم مراجعان و مشتریها بیشتر از کدام قشر هستند، او میگوید: تاکنون همه جور مشتری داشتهام و نمیتوان آنها را در قشری خاص طبقهبندی کرد، اما بیشتر از طبقه ضعیفتر جامعه هستند، زیرا اگر کسی هنرش را داشته باشد میتواند یک پلیور کودکانه را که در مغازهها باید چندصد هزار تومان برایش هزینه کند، با تهیه چند کلاف ببافد یا با صرف هزینه برای دو کلاف یک سرویس کامل نوزادی ببافد. اما این روزها خیلیها دیگر حوصله این کار را ندارند و مستقیم کار بافته شده میخرند.
کمکم سر درددل کاسب قدیمی باز میشود و به زبان ساده خود میگوید: ۱۰ سالی بود که به خاطر تاثیر فیلمهای ماهواره خانمها به سراغ بافتنی رفتن را کسر شأن میدانستند و فروش بسیار پایین بود اما چند وقتی است که برخی آموزشگاهها با برگزاری دوره بافت، تعداد علاقهمندان به این حوزه را مقداری بیشتر کردهاند. البته هنوز خیلی کم بهنظر میرسد و فروش امسال هم که از همیشه ضعیفتر است. آن دسته هم که برای خرید میآیند دنبال کلاف ارزان هستند، به همین دلیل براساس قاعده و به خاطر نبود حق گمرک و ترابری و... باید جنس داخلی فروش بیشتری داشته باشد که متاسفانه بهدلیل تولید پایین و تنوع کم در طرح و جنس مردم به ناچار به سمت خرید کاموای خارجی میروند.
در کل کار خیلی کساد است. از او درباره تعاملشان با صنف فروشندگان کاموا میپرسم که پاسخ میدهد: متاسفانه حمایت خاصی ازسوی صنف نمیبینیم؛ شاید چون کار از نظر اقتصادی ضعیف است. جز ماموران تعزیرات برای چک کردن فاکتورها و... کمتر پیش میآید از نهادی به ما سر بزنند و مشکلات ما را جویا شوند. ما در اینجا کاموا را به شکل رقابتی میفروشیم؛ حتی گاهی مجبور میشویم از سود قانونی، پایینتر هم به فروش برسانیم.
گاهی صرف با خرید کار آماده است
کمی آنطرفتر روبهرویم مغازهای رنگارنگ پر از کامواهای تا سقف چیده شده خودنمایی میکند. زیبایی رنگها برای چند لحظه گیجم میکند. انگار وارد شهر رنگها شدهای. کامواهای رنگارنگ هوش از سر آدم میبرد. زنی میانسال که در حال انتخاب از میان کامواهای رنگارنگ چیده شده تا سقف مغازه است، میگوید: من بیش از ۳ دهه است که بافنده حرفهای هستم و سفارش قبول میکنم. زمان جنگ نخستین ماشین بافتم را خریدم. از آن زمان تاکنون قیمت هر کلاف هزار برابر شده است؛ بنابراین در برخی موارد بهجای سفارش به بافنده صرف با خرید کار آماده از مغازه است. برای همین هماکنون بیشتر سفارش شال و کلاه دارم که ارزانتر تمام میشود و ژاکت و پلیور را موردی و بهندرت سفارش میگیرم، چون گران تمام میشود. از این خانم هنرمند درباره نوع کاموای مصرفی که برای سفارشات خود استفاده میکند، میپرسم.
او نیز ضمن اشاره به اینکه در گذشته کاموای تولید داخل با قیمت مناسب بسیار زیاد یافت میشد اضافه میکند: من تعجب میکنم که درحالحاضر جز یک یا دو مدل کاموای داخلی تمام بازار را تولیدات ترکیه فراگرفته است. البته همین یکی، دو مدل داخلی هم تنوع ندارند و همه از جنس آکرولیک هستند اما کامواهای ترک در رنگ، جنس و ضخامت متنوع وجود دارند. بیرون از مغازه، چند متر پایینتر با دستفروشی مواجه میشوم که در پیادهرو بساط کرده است. چندان تمایلی به گفتوگو ندارد چون میترسد از ماموران تعزیرات حکومتی باشم. با ترس و لرز میگوید فقط ۵ ماه، از مهر تا آخر بهمن بساط میکنم و از شهرداری هم اجازه میگیرم، اما از حرفهای او نیز مشخص میشود که باوجود ارزانتر بودن کلافهایش نسبت به کالای مغازهها که از همان حسنآباد تهیه میکند، او هم مشتری چندانی ندارد.
سخن پایانی...
لباسهای زمستانی و کاموا هم مانند غالب پارچه مانتویی کشور با مشکل تامین مواد اولیه مواجهند، چراکه پارچه مورد استفاده این صنعت نیز همچنان اغلب از چین، ترکیه، کره و ژاپن وارد میشود.
کارشناسان دلیل اصلی پایین بودن تولید انواع پارچه، نخ کاموا و... را تولید پنبه میدانند و میگویند صنعت نساجی جزو صنایع با ارزش افزوده بسیار بالا است اما برای موفقیت در این عرصه علاوه بر واردات فناوری و دستگاههای روز باید تسهیلاتی برای تولیدکنندگان ایجاد شود تا بتوانند پنبه را به نخ باکیفیت بالا تبدیل کنند. با این همه زمانی بافتنی یکی از حرفههای خانگی ما بود که هر بانوی ایرانی دستی بر آن داشت؛ هنری که این روزها شاید در حال فراموشی است.