چهارشنبه 05 اردیبهشت 1403 - 24 Apr 2024
کد خبر: 7715
تاریخ انتشار: 1400/09/17 12:56

چرا مهاجرت؟

مهری اسکندری- روانشناس

پرنده‌های مهاجر بال‌های‌شان را به وسعت همه توان‌شان باز کرده بودند که باور کنند بخشی از این زمین پهناور به آنها تعلق دارد، اما هر بار که‌ به‌اقتضای نیازشان بال‌ها را تکان می‌دادند، از وسعت دارایی‌شان کم می‌شد تا جایی که دیگر حتی قادر به حرکت دادن بال‌های‌شان هم نبودند. دل‌شان از این همه فشردگی و ناتوانی می‌گرفت و کم‌کم آنقدر عرصه بر آنها تنگ می‌شد که سر در گریبان خود فرو کرده و در رویای‌ پرواز، به خواب ابدی فرو می‌رفتند.

چرا رویای ‌مهاجرت تا ‌‌این حد‌ در میان ‌جوانان ‌‌پرتلاش ‌و نخبه‌ زیاد‌ شده و برخی خانواده‌ها ‌با هر سختی و مشقتی ‌سعی‌ می‌کنند فرزندان‌شان ‌را به‌ امید سرنوشتی ‌بهتر راهی‌ غربت‌ ‌کنند و تلخی فراق‌ و نگرانی‌ را به جان بخرند؟ در این نوشتار ابتدا تصمیم داشتم ریشه ‌نیاز ‌به مهاجرت ‌را بررسی‌ کنم ‌و آن ‌را به بوته نقد بکشم، اما ‌به‌خاطر آوردم ‌همین چند وقت پیش بود که در رسانه ملی، خانمی ‌به‌عنوان سخنگو ‌با وقاحت ‌تمام‌ در شبکه رسمی صداوسیما‌ اعلام‌کرد: «مملکت ‌همینه ‌که‌ هست و هر کسی ‌ناراضیه‌ می‌تونه ‌مهاجرت‌ کنه»!  یعنی تو ‌ای جوان برومند و پرتلاش، ارزش ‌انسانیت تو در پذیرش بی‌چون و چرایی است که‌ من با حلقه‌ای پولادین به‌عنوان برد‌گی ‌به گوشَت می‌آویزم ‌و تو یا‌ می‌پذیری‌ یا تن به‌ هجرت می‌سپاری!  دلم لرزید و‌ شکست؛ نه ‌برای‌ خودم، چون‌ فرزندان ‌من استوار و مقاوم‌ در مقابل‌ یاوه‌گویانی‌که‌ خود را محق‌ دانستند ‌و چنین‌‌ سخنانی را بر زبان راندند، ایستادگی کردند. دلم ‌برای ‌آنهایی ‌سوخت ‌که بی‌پشتوانه‌ بودند و راهی‌ جز هجرت ‌در مقابل‌شان نبود. دلم برای مسئولانی سوخت که‌ باوجود  قلب مهربان و نیت خیری که در راه حفظ جوانان و نیروی انسانی ارزشمند میهن دارند، توان ابراز ‌همراهی و همدلی با این ‌قشر جامعه را در خود نمی‌بینند و سکوت اختیار می‌کنند؛ شاید روزی چرخ گردون بر وفق مراد به گردش و چرخش در آید! 

دلم برای پدران و مادرانی سوخت که گاهی‌ حسرت‌ یک بار دیدار مجدد با فرزندشان را با خود به گور بردند. دلم برای جوانانی سوخت که با دست خالی از ترس بیهوده زیستن به فانی شدن پیوستند. دلم برای همه ‌قصه‌های خوب زندگی‌هایی که شاید شادی در آنها می‌توانست به رقص آید، سوخت و دیگر ترجیح دادم سکوت کنم به امید روزی که از قصه یکی بود یکی نبود، غیر از خدا خانواده‌هایی بودند که به خوبی و خوشی درکنار هم‌ با فرزندان‌ خود به خوشبختی زندگی را تا آخر عمر سپری کردند، بنویسم! 

 Instagram: mehri_esk


کپی لینک کوتاه خبر: https://smtnews.ir/d/2ormd2